تلنگرانه
زیباست اگه دوست داشتی بخونش. وقتت روچندلحظه بیشترنمیگیره ولی ارزش داره ان شاالله
استاد فاطمی نیا فرمودند:
یکی از دوستان برایم نقل کرد: پیرزنی آمد خدمت حاج شیخ رجبعلی خیاط تهرانی که اهل مکاشفه بود و گفت: پسرم جوان است ومریض شده هرچه حکیم و دوا کردم بی فایده بوده و تمام طبیبان جوابش کردهاند یک فکری بکنید. شیخ سرش را پایین انداخت لحظاتی تامل کرد و فرمود: پسرت سلاخ است؟
گفت: بله
شیخ فرمود: خوب نمی شود.
پیرزن گفت: چرا ؟
فرمود: به خاطر این که گوساله ای را جلوی مادرش کشته است و پسر شما دو سه روز بیشتر زنده نیست .دل سوزانده آن هم دل یک مادر.حیوانی روجلوی مادرش سربریده و مادرش آه کشیده.
پیرزن گفت:
آشیخ یه کاری کن پسرم نمیرد و بعد شروع به گریه کرد
آشیخ فرمود:آخه من چه کار کنم دست من که نیست ایشان دلسوزانده و آن حیوان آهش گرفته
چند روز بعد آن جوانمرد مرد.
این آدم دل یک حیوان را سوزاند و به این روز افتاد
وای بحال آن آدمهایی که دل انسانها را بسوزانند
جواب خدا را چطور می دهیم؟
آخرین نظرات